شعر کودک
جوجه جوجه طلائي نوكت سرخ و حنائي تخم خود را شكستي چگونه بيرون جستي گفتا جايم تنگ بود ديوارش از سنگ بود نه پنجره ، نه در داشت نه كسي ز من خبر داشت دادم به خود يك تكان مثل رستم پهلوان تخم خود را شكستم اينگونه بيرون جستم ...
نویسنده :
لاله
23:07